قصه من...
خدا عاشق است
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : SiaVash

روزی به پدر گفتم،

ای جانم:

میخوام پی آوازه حقیقت بدوم،

گفت به من عشقم:

حقیقت در آغوش من است،

کودکی بودم کم سال!

آنچه دیدم جز هیچ نبود!

به پدر گفتم نه حقیقت اینجا نیست، رفتم...

پدرم گریان بود...

سر اولین کوچه راه مردی دیدم با عبایی شکلاتی!

به من گفت پسر پی چه میگردی؟

گقتم پی آواز حقیقت!

گفت حقیقت دین است!

گفتم دین دیگر چیست؟

گفت:

آنست که بدانی چه بپوشی چه بنوشی و...

و البت نماز!

نماز آنست بشوری و بایستی و در خاک شوی و بگویی یارب!

تویی پاک ترین پاک جهان البته به زبانی عجیب!

گفتم چه زبانی چه کلامی مگر حق جز روح منست گفت ندادم...

مدتی مست شدیم، غرق شدیم، بر سر درگاه شدیم!

عاقبت خسته شدیم...

گفتیم برویم کین راه نباشد ره من...

در جاده بعدی مردی دیدم غرق در ژرفای کلام!

گفتم چه کنی؟

گفت میاندیشم!

گفتم از چه میاندیشی، گفت:

از برای دل تنهایی خود تا بفهمم که حقیقت کجاست!

گفتم عجب!

مدتی غرق شدم، مست شدم، قبله این دست شدم!

عاقبت کوله ای بود پر از فلسفه ها، سفسته ها، مقلته هاو...

و اما خالی از حق...

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

رفتم...

گشتم و گشتم!

همه جا سرک کشیدم

دویدم تا سرکوه، سر دشت،

رفتم و رفتم ...

تا رسیدم به یک باغ بزرگ

بوی عطرش پر کرد وجود خسته ام را

با خود گفتم:

خوش باش، راه تمام است!

لبخند...

افسوس که در اول راه ...

در وسط گلها دختری زیبا بود...

عطر گل روشنی قلب زمین فراموشم شد،

گفتم برم زان میوه شیرین، نفسی کام بگیریم!

رفتم جلو و با نفسی حبس سلامش دادم

او به من گفت سلام...

و چه زیبا بود آهنگه کلامش...

او به من گفت که من در قفسم

گر آزاد کنیم مال تو خواهم بود!

افسوس که آن مهوش،

جانی از آتش بود!

آری باغ بسوخت،

عطر بسوخت، جان بسوخت و عشق نیز!

تازه دیدم که جز پرتوی نوری که نتابید و رفت هیچ نبود...

فهمیدم راه دراز است و قصه دل عجیب...

کوله ام پر کردم و راه افتادم!

در راه گلستانها دیدم،

لیک میدانستم عطرشان پوشالیست...

 اکنون بسیار از حق دورم

تازه در یافته ام حقیقت در آغوش پدر و من تشنه لبان گرد جهان میگشتم...

آری حق جز عشق نبود!

عشق آنان که نه در بند کلام و تن و دین گرفتار شدند...

حقیقت دل من بود که مرد...!

سیاوخش



نظرات شما عزیزان:

آرش
ساعت11:40---7 ارديبهشت 1392
درود برادر! زیبا نوشته ای بود در خور توجهات بسیار که از شیوایی و زیبایی و معنای کلام سرشار بود!

بنویس و بنویس و بنویس که مرحم دل هایش شکسته بوده و هست و خواهد بود!

یا حق!!!
پاسخ: فدای تو عشق من...


nafas
ساعت23:21---3 ارديبهشت 1392
نمي دونم چرا وقتي شروع كردم به خوندن گريم گرفت!!!

واقعا زيبا بود اما تلخ...

پاسخ: نیاست دیگه چه کنیم :)


ن.ع
ساعت20:19---2 ارديبهشت 1392
چه استعدادی!!!اینقدربه وجداومدم که نمیدونم چی بگم!!!آفرین...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: